راه ِ اندوه

گفتم:خداوندا، مرا به راهی بیرون بر، که من و تو باشیم؛ خلق را در آن راه نباشد! راه ِ اندوه در پیش ِ من نهاد!

راه ِ اندوه

گفتم:خداوندا، مرا به راهی بیرون بر، که من و تو باشیم؛ خلق را در آن راه نباشد! راه ِ اندوه در پیش ِ من نهاد!

مسخ کافکا رو برای اولین بار وقتی 13-12 سال بیشتر نداشتم تو کتابخونه دوست بابا دیدم و همونجا هم تمومش کردم. تا مدتها بعدش وقتی چشمم حتی برای لحظه ای بسته می شد وحشت داشتم از باز کردنش... تعریف کردن این جریان برای دکتر بهانه ای شد تا دوباره شروع کنم که بخونمش اما این بار با تامل.  

ولادیمیر ناباکوف میگه: اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشره شناسانه بداند، باید به او تبریک گفت چون خواننده خوب و بزرگی هست.  

دلم می خواد نظر کسانی رو که این کتاب رو خوندن بدونم.

استاد محمد نوری هم ...

              استاد نوری هم ... 

 

                             جان مریم چشماتو وا کن ...  

                

                 .  

                 . 

                 یادش گرامی ...

امید

     دندان بر جگر بگذار...!

     اگرچه کوهستان‌ها را صخره به صخره

     با خون شکوفه شسته‌اند،

     اما رنگین‌کمان‌های بسیاری

     بر پیچ‌وتاب رود بزرگ

     پل خواهند زد.

     حوصله کن مجروح من

     مجروح خارزار بی‌چلچله!

     این‌طور هم نمی‌ماند

     که علف در دهان داس بمیرد و

     باد برای خودش

     هی به هوچی و هلهله.

     من به تو قول می‌دهم

     بهارزایی هزار خرداد خوش‌خبر

     از جان‌پناه امید و ستاره درپی است.

     دندان بر جگر بگذار آهو...

     آهوی پا به‌زای [...]

     صیاد سایه گریز نیز نمی‌داند

     سرانجام در برکه‌ی تاریک

     به تنهایی خود شلیک خواهد کرد،

     اما تو باز

     برای نجات همان سنگ‌انداز،

     هم با چراغ ماه و مرهم شفا

     بازخواهی گشت.

     بازگرد.

     دارد دیر می‌شود. 

     + سیدعلی صالحی

این روزهای ِ من!

 

       پروردگارا

       گریه نکن

       همه‌چیز درست می‌شود!

 

        + شمس لنگرودی

...

                   کاش می شد به روزمرگی هم عادت کرد... 

 

پ ن: دلم بته جقه می خواد

        مادر بزرگ می خواد

حقیقت دارد...

حقیقت دارد

 تو را دوست دارم

 در این باران

 می خواستم تو

 در انتهای خیابان نشسته باشی،

 من عبور کنم

 سلام کنم

 لبخند تو را در باران

 می خواستم

 می خواهم

 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

 به دریا بریزم

 دوباره متولد شوم

 دنیا را ببینم

 رنگ کاج را ندانم

 نامم را فراموش کنم

 دوباره در آینه نگاه کنم

 ندانم پیراهن دارم

 کلمات دیروز را

 امروز نگویم

 خانه را برای تو آماده کنم

 برای تو یک چمدان بخرم

 تو معنی سفر را از من بپرسی

 لغات تازه را از دریا صید کنم

 لغات را شستشو دهم

 آنقدر بمیرم

 تا زنده شوم عزیز دل.... 

.

عشق

 شتاب مکن

 که ابر بر خانه ات ببارد

 و عشق

 در تکه ای نان گم شود.

 هرگز نتوان

 آدمی را به خانه آورد

 آدمی در سقوط کلمات

 سقوط میکند

 و هنگامی که از زمین برخیزد

 کلمات کال و نارس را

 به عابران تعارف می کند.

 آدمی را توانایی عشق نیست

 در عشق می شکند و می میرد.

+احمدرضا احمدی  

من او را دوست داشتم!

        چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ 

        و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ 

شماره مرا بگیر!

خانه من
آنتن نمی دهد

نزدیک خانه ام
رودخانه ایست
آنجا هم
آنتن نمی دهد

دلم می خواهد
کسی کنار رودخانه
مدام
شماره مرا بگیرد!