در اطراف خانهی من
آن کس که به دیوار فکر میکند
آزاد است
آن کس که به پنجره
غمگین
و آن که به جستجوی آزادی است
میان چاردیوار نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم...
حتی تو هم خسته شدی از این شعر!
حالا
چه برسد به او
که
نشسته
میایستد...
نه!
افتاد
سلام .هم شعر قشنگی گذاشتی هم وبلگ قشنگی داری ، رفیق
ممنون از حضورت
سلام
وبلاگ جامع و زیبایی داری
انشالا بتونی هروز پر بارتر به کارت ادامه بدی
خوشحال میشم سر بزنی به
مداد سیاه
بهترین مقالات روانشناسی
مطالب جالب و طنز
بهترین داستانک های ایرانی و خارجی
زندگی نامه بزرگان و اساتید ایرانی و خارجی
عکس های کمیاب و زیبا
و.....
ممنونم
در اولین فرصت حتما
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
افتاد؟؟!!!
فکر میکردم این حالت ابدیه..! (متعجب!!!)
میان چاردیواری که باشی،
و هنوز پی ِ آزادی
افتاده می شوی
ولی
نمی افتی!
سلام نگار جان
با وبت از طریق سما آشنا شدم
فوق العاده زیبا می نویسی
"بانو" را دوست دارم زیاد
از این زندان می رویم ، با هم
سلام دوست عزیز
ممنون از لطفتون
این نوشته زیبا از من نیست اما من هم دوستش دارم.