راه ِ اندوه

گفتم:خداوندا، مرا به راهی بیرون بر، که من و تو باشیم؛ خلق را در آن راه نباشد! راه ِ اندوه در پیش ِ من نهاد!

راه ِ اندوه

گفتم:خداوندا، مرا به راهی بیرون بر، که من و تو باشیم؛ خلق را در آن راه نباشد! راه ِ اندوه در پیش ِ من نهاد!

آرامش

 

 

 

 

 

آآآآآآآآآراااااااااااامـــــــــِـــــــِــــــِــــش 

 

 

 

این روزا اینو گم کردم.  

 

 

یک روز همینجوری که تو دنیای خوش خوشان ِ خودش بود احساس کرد از درون خالی شده و نظم زندگیش به هم ریخت...

اما این حس لعنتی از کجا اومد؟

ولی همه چیز که سرجاش ِ

هنوز سلینجر می خونه و فِر ِنی ِ

هنوز وقتی نامجو می گه "از این غم چه حالم..." حالش عوض می شه

هنوز استادِ شبهایِِ روشن ِ

هنوز هانس ِ دلقک رو می فهمه

اما این حس!؟ 

شرایطش تغییری نکرده،این خودش ِ، نیازش ِ که عوض شده. دلش یک partner میخواد... 

 

پ.ن: این خواسته برا اون شرم آور ِ 

پ.ن 2: هیچ چیز ِ مطلقی وجود نداره 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آلفا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:55 http://alpharays.blogsky.com/

استاد شب های روشن...چقدر با این فیلم خاطره دارم..
اما خیلی حیفه که با اینهمه احساسات قشنگ ، خواستن یه شریک انقدر شرم آور باشه..! (یا شایدم من خوب نفهمیدم!)

به هرحال خوشحال میشم پیش منم بیای..منتظرتم..

دوست تو :)

ممنون :)

لعیا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:12 http://www.irpersian.com//

سلام
خیلی سایت خوبی داری من که لذت بردم
[دست]
من یک موتور جستجوی ایرانی راه انداختم ! [بغل]
اگر دوست داری سایت خودت را در این جستجو گر ثبت کنی تا آمارت بره بالا کافیه بیای و اسم سایت خودت را جستجو کنی به همین راحتی!
مرسی که نظرم را خوندی [قلب]
بهم سر بزن منتظرتم لعیا
[گل] [گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد