-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 12:55
مسخ کافکا رو برای اولین بار وقتی 13-12 سال بیشتر نداشتم تو کتابخونه دوست بابا دیدم و همونجا هم تمومش کردم. تا مدتها بعدش وقتی چشمم حتی برای لحظه ای بسته می شد وحشت داشتم از باز کردنش... تعریف کردن این جریان برای دکتر بهانه ای شد تا دوباره شروع کنم که بخونمش اما این بار با تامل. ولادیمیر ناباکوف میگه: اگر کسی مسخ کافکا...
-
استاد محمد نوری هم ...
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 12:44
جان مریم چشماتو وا کن ... . . . یادش گرامی ...
-
امید
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 11:21
دندان بر جگر بگذار...! اگرچه کوهستانها را صخره به صخره با خون شکوفه شستهاند، اما رنگینکمانهای بسیاری بر پیچوتاب رود بزرگ پل خواهند زد. حوصله کن مجروح من مجروح خارزار بیچلچله! اینطور هم نمیماند که علف در دهان داس بمیرد و باد برای خودش هی به هوچی و هلهله. من به تو قول میدهم بهارزایی هزار خرداد خوشخبر از...
-
این روزهای ِ من!
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 20:25
پروردگارا گریه نکن همهچیز درست میشود! + شمس لنگرودی
-
...
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 10:54
کاش می شد به روزمرگی هم عادت کرد... پ ن: دلم بته جقه می خواد مادر بزرگ می خواد
-
ژوزه ساراماگوی بزرگ هم درگذشت!
شنبه 29 خردادماه سال 1389 17:00
-
حقیقت دارد...
شنبه 29 خردادماه سال 1389 13:03
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی، من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در آینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز...
-
عشق
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 17:25
شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود. هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط میکند و هنگامی که از زمین برخیزد کلمات کال و نارس را به عابران تعارف می کند. آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می شکند و می میرد . +احمدرضا احمدی
-
من او را دوست داشتم!
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 10:59
چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ .
-
شماره مرا بگیر!
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 17:35
خانه من آنتن نمی دهد نزدیک خانه ام رودخانه ایست آنجا هم آنتن نمی دهد دلم می خواهد کسی کنار رودخانه مدام شماره مرا بگیرد!
-
خانهی من
شنبه 15 خردادماه سال 1389 16:35
در اطراف خانهی من آن کس که به دیوار فکر میکند آزاد است آن کس که به پنجره غمگین و آن که به جستجوی آزادی است میان چاردیوار نشسته میایستد چند قدم راه میرود نشسته میایستد چند قدم راه میرود نشسته میایستد چند قدم راه میرود نشسته میایستد چند قدم راه میرود نشسته میایستد چند قدم راه میرود نشسته میایستد چند قدم......
-
بانو!
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 15:47
این من را دیوانه کرد ... بانو! منتظرم ، سیب ِ لعنتی را بچین… از این زندان می رویم ، با هم .
-
آینده!
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 11:07
باید دلت از سنگ باشد که این همه شکست را تاب بیاوری و چشم به راه آیندهای بمانی که می دانی چیزی کم از گذشته ندارد. .
-
...
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 11:32
وقتی تمام چیزهایی که دوست داری درباره آنها بنویسی، درست همان چیز هایی هستند که نباید، پس خفه می شوی. پ.ن: چه سرگردان است این عشق
-
دلتنگی
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 18:16
« چیزی در فضای اتاق هست که آزارم می دهد ، اما نمی دانم چیست ؟ دلتنگی را نمی شود با بطری های شیشه ای و قوطی های فلزی پاک کرد ، مثل خیلی چیزهای دیگر . دوباره خاطره ی کسی را به یاد آورده ای که تازه به نبودنش عادت کرده ای ، و باز آینده ات پر از نبودن کسی در گذشته می شود و آن وقت تو می مانی و جاسیگاری کوچکی که پر است از ته...
-
نیایش
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 19:49
خداوندا 100 ملت متمدن آفریدی و ما را عضو هیچ کدام قرار ندادی تو را شکر می گوییم که اینگونه قدر خوشی نداشته را به ما فهماندی. خداوندگارا همه ممالک دنیا را به سمت پیشرفت رهنمون شدی ، ما را عقب گرد فرمودی تو را شکر می گوییم که لذت زندگی در تاریخ صدر اسلام و حتی جاهلیت قبل از آن را به ما نمودی . خداوندا اگر چه شکمهایمان...
-
تحقیر
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 10:51
دیروز اتفاق عجیبی افتاد که هنوز هم باورم نمی شه دیروز عصر با چند تا از دوستان قرار داشتیم، چند ماهی بود که ندیده بودمشون. کارم تو دفتر خیلی طول کشید و فرصتی نبود برم خونه. با همون تیپ کارمندی به اضافه آرایشکی هُل هُلکی راه افتادم. داشتم خودم رو آماده می کردم که چجوری با سِیل ِ متلک دوستان برا آرایش و تیپم روبرو شم، که...
-
رهایی!
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 16:24
در اینجا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب در هر نقب چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر … .
-
تخریب آرامگاه استاد بنان
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 13:07
امامزاده طاهر کرج _ دیگر اثری از آرامگاه استاد بنان نیست! .
-
خط قرمز
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 21:53
پیش ترها آدمی بود که دوست خوبی بود برات. از اونایی که باهاشون آدم کلی خوشه. از اونایی که دنیا رو یه جور دیگه می بینن. اونایی که دنبال نشانه هان. که اگه جوجه گنجشکی رو ببینه که یه گوشه افتاده رد نمی شن راحت از کنارش. برا هر چیزی تعریفی داره. خلاصه اینکه حوصلت سر نمی ره وقتی باهاش هستی. دنیاش رو دوست داری. تو می خوای که...
-
مجسمه ها!
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 20:49
از آدمای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم هرکی حرف ِ این مجسمه ها رو باور کنه، باید بین ِ خودش و مردم نرده بکشه... ظاهرا نرده ها کارساز نبوده ... مجسمه ها یکی یکی ناپدید می شن، بعضی شون از کتاب ها بعضی هم از سطح شهر !! .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 21:08
فکر می کنم دانته بود که گفته: پروانه من در دامی افتاده است که عنکبوت آن سیر است نه میتواند پرواز کند نه بمیرد! . . . پ.ن: .....
-
سکوت ِ ناب
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 16:27
بعد از عشق، سکوت ناب ترین چیزیست که فراگرفته ام! حتما براتون پیش اومده، یک تکه از یک موزیک رو ناخودآگاه مدام زمزمه کنین... صبح که از خواب بیدار شدم جمله بالا تو ذهنم وول می خورد: بعد از عشق، سکوت ناب ترین چیزیست که فراگرفته امبعد از عشق، سکوت ناب ترین چیزیست که فراگرفته امبعد از عشق..... هر چه فکر کردم که کجا خوندم...
-
؟
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 11:33
نمی دونم فایده اینهمه معلومات و هوش و سواد چیه وقتی که شاد و خوشبختت نکنه؟!
-
آرامش
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 22:43
آآآآآآآآآراااااااااااامـــــــــِـــــــِــــــِــــش این روزا اینو گم کردم. یک روز همینجوری که تو دنیای خوش خوشان ِ خودش بود احساس کرد از درون خالی شده و نظم زندگیش به هم ریخت... اما این حس لعنتی از کجا اومد؟ ولی همه چیز که سرجاش ِ هنوز سلینجر می خونه و فِر ِنی ِ هنوز وقتی نامجو می گه "از این غم چه حالم..."...
-
راه ِ اندوه
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 20:11
گفتم: خداوندا، مرا به راهی بیرون بر، که من و تو باشیم؛ خلق را در آن راه نباشد! راه ِ اندوه در پیش ِ من نهاد، گفت: اندوه، باری گران است، خَلق نتواند کشید !
-
آغازینه
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 18:53
سلام براتون پیش اومده، می خواین یه کاری رو شروع کنین، کلی براش برنامه دارین اما نمی دونین چجوری شروع کنین. من خیلی وقته که اینجوریم، می دونم باید بنویسم، مدتهاست اینو حس می کنم(احساس مسئولیتو میبینی!) یه دنیا هم حرف دارم، اما شروعش سخته همیشه همینجور بوده! اینم یه جور آغازیدنه دیگه!